-
قدرت قورمه سبزی
1399/03/20 11:04
چهار سالی میشه که آتلیه نمیرم، فقط برای دوستان و فامیل کار فیلمبرداری و عکاسی رو انجام میدم، اون هم فقط در منزلشون. واسه همین خاطرههای جالبی که قابل گفتن باشه پیش نیومده، ولی چند تا خاطره از همکاران شنیدم که جالبه، تصمیم گرفتم اونها رو تعریف کنم. همکارمون تعریف میکرد که یک زوج جوان برای کارهای فیلمبرداری و عکاسی مجلس...
-
احوالات من
1399/03/20 10:20
سلام دوستان گرامی، شدم یک مامان که وقت سر خاروندن نداره، قبل از شیوع کرونا آپارتمانمون رو فروختیم و یک خونه ویلایی خریدیم و به خاطر زمان تحویل آپارتمان دراوج کرونا و قرنطینه ( عید نوروز) مجبور به اثاث کشی شدیم، یعنی همه از بیکاری و قرنطینه حوصلشون سر رفته بود ولی من و همسرجان مشغول چیدن اثاث و خرده تعمیرات بودیم. بعدش...
-
باز هم وداعی غم انگیز
1398/08/20 10:50
سلام، روز جمعه گذشته به مجلس ترحیم یکی از آشنایان رفتیم. مجلس ترحیم خانمی ۶۰ ساله که بر اثر سرطان معده فوت کرده بود، فرزندانش خیلی بیتابی میکردن، البته حق هم داشتن از دست دادن مادر سخته، و ۶۰ سال هم سن مردن نیست. دیوارها پر از بنرهای تسلیت بود از طرف همکاران فرزندان این خانم، فرزندانش همه ازدواج کردن و شاغلن. یاد دکتر...
-
خاطره از نظر خودم جالب
1398/06/12 13:20
این خاطره مربوط به عید نوروز امسال میشه. پسرم مریض بود و علائم سرماخوردگی رو داشت، روز تعطیل بود به همین دلیل به اورژانس بیمارستان رفتیم تا دکتر پسرم رو ویزیت کنه. بعد از اینکه به دکتر شرح حال پسرم رو دادم ، آقای دکتر در کمال خونسردی بدون معاینه پسرم و در حالیکه به صندلیش لم داد گفت حالا میخواهید چکار کنید؟ من که کمی...
-
سلام دوباره
1398/04/18 10:54
سلام. خوبین؟ بعد از مدتها برگشتم. البته دوستان عزیز وبلاگهاتون رو میخوندم، و بعضاً نظر هم دادم. عرض کنم که امسال برای من خیلی پر از اتفاق و شلوغ شروع شده واسه همین کلی درگیر بودم. عید نوروز که درگیری های خودش رو داره، ۲۰ فروردین هم پدر بزرگ همسرم فوت کرد، خودتون بهتر میدونید مراسم سوم ، هفتم و چهلم چقدر زمان گیره....
-
شما باشید....
1397/11/08 10:20
در سه سال گذشته متاسفانه پدر و مادر خودم و همسرم مبتلا به انواع بیماریها شدن، پدرم که سکته مغزی کرده، مامانم هم دیسک کمر گرفته، پدر همسرم که سالهاست مشکل کبد چرب داره و مادر همسرم هم بیشتر از سه ساله که فشارخون ، قند خون، چربی خون و گرفتگی عروق قلب داره و از سال گذشته هم آرتروز زانو گرفته که البته با توجه به چاقی مفرط...
-
اولین جلسه
1397/08/19 09:19
هدف انجمن اولیا و مربیان، کمک به آموزش دانش آموزان و ارتباط هر چه بیشتر اولیا با مدرسه بوده ولی در حال حاضر فقط در زمینه حل مشکلات مالی مدرسه کار میکنه. این مطلب گوشهای از صحبتهای مدیر مدرسه دخترم بود در اولین جلسه انجمن اولیا و مربیان!
-
گرفتاری
1397/08/07 10:33
خوب بالاخره وقتی شد سری به اینجا بزنم. این روزها فقط سرگرم بچهها هستم. دختر بزرگم کلاس پنجمه و تکلیفش زیاده، توی کلاس سرگروه درسهای مختلف هم هست و هر روز یک سفارشی برای درسهاش یا گروه درسیش داره. دختر دومم پیش دبستانی میره، خوشحال بودم چند ساعتی در روز وقتش پر میشه دست از سر من برمیداره، ولی زهی خیال باطل ، این دخترم...
-
ای کاش...
1397/06/19 09:52
کاش امیدوار بشم اوضاع خوب میشه.
-
مدرسه
1397/03/12 12:51
به احتمال زیاد خبر دبیرستان معین تهران رو شنیدید. مدرسه غیر انتفاعی با شهریه بسیار گران. خبری وحشتناک و غیر قابل باور که با کمال تاسف حقیقت داره.من که از شنیدنش واقعا دلم آتیش گرفت ، آخه مدرسه قرار جای امنی باشه تا جایی که بچه ها مشکلات بیرون از مدرسه رو هم بتونن با مسئولین مدرسه مطرح کنن و نتیجه درست بگیرن. به هیچ...
-
سن ازدواج
1397/02/02 10:29
من هم قبول دارم که الان سن ازدواج بالا رفته. به نظرم اختلاف سن دختر و پسر برای ازدواج حدود۵ یا ۶ سال خیلی خوبه. یک آقا پسر که ۳۲ سال داره ، رفته خواستگاری یک دختر خانم که ۲۶ سال داره. مادر دختر خانم از آقا پسر پرسیده که چرا اینقدر دیر اقدام به ازدواج کرده؟ آخه مادر عزیز اگه ۳۲ سال واسه پسر زیاده، واسه دختر هم ۲۶ سال...
-
سال نو مبارک
1397/01/03 11:02
سلام و سال نو مبارک. امیدوارم سال جدید برای همه ما پر از خوبی و خوشحالی باشه، دوستان عزیز بهترینها رو برای شما آرزومندم.
-
آقای همسایه
1396/12/02 09:54
با دخترم رفته بودیم لوازم التحریر بخریم، موقع برگشت وقتی سوار آسانسور شدیم تا به طبقه واحدمون بریم، آقای همسایه واحد روبرویی ما اومد داخل آسانسور.با دیدن لوازم التحریر از دخترم پرسید کلاس چندمی؟ دخترم هم گفت چهارم. بعد به دخترم گفت اگه کلاس چهارمی باید روسری سر کنی، از این به بعد روسری سر کن. دخترم با تعجب نگاهی کرد و...
-
پر رو
1396/11/08 10:55
چند شب پیش با همسرم رفتیم بیرون واسه خرید کلی برای خونه. معمولا بچه ها رو با خودمون نمیبریم ولی سریعتر خرید رو انجام میدیم تا زود برگردیم خونه.یک لبنیاتی نزدیک خونمون هست که قرار شد بعد از انجام بقیه خریدها وموقع برگشت به سمت خونه از اونجا شیر و پنیر بخریم.این لبنیاتی اینقدر نزدیک خونه هست که وقتی فقط از اونجا چیزی...
-
خانه دختر
1396/10/09 10:20
نمیدونم فیلم خانه دختر رو دیدید یا نه؟ موضوع فیلم در مورد کسانی هست که موقع ازدواج گواهی با.کره بودن رو واسه دختر یا عروسشون لازم میدونن. دیدن این فیلم باعث شد موضوعی رو به یاد بیارم. پارسال که برای کنترلهای دوران بارداری پیش متخصص زنان میرفتم به همچین موردی برخوردم. پیش دکتر نشسته بودم تا داروها و مکملهای لازم رو...
-
تعارف
1396/09/09 11:20
اینکه بعضیها نوشیدندیهای خاصی میخورند ، چیزیه که به هر حال در جامعه ما اتفاق میفته. حالا این عده معمولا موقع جشنهاشون و به خصوص مجلس عقد و عروسی هم لبی تر میکنند. فقط مشکل اونجاست که اینقدر میخورند که دیگه متوجه کارها و حرفهاشون نمیشن مراسم عقدی بود و آخر شب بعد از اتمام مراسم از پدر عروس خداحافظی میکردم که ایشون در...
-
کرمانشاه
1396/09/01 12:32
سه سال پیش رفتیم مسافرت، به استان زیبای کرمانشاه. من و همسرم به شدت علاقمند دیدن آثار تاریخی و باستانی هستیم و کاملا واضحه که استان کرمانشاه چه تعداد آثار باستانی داره و کلی مسافر و توریست به این استان مسافرت میکنند. البته تعدادی از زائران کربلا هم از این استان عبور میکنند. هر چقدر از مهمان نوازی و صمیمیت مردم...
-
این روزهام
1396/08/16 10:10
سلام به همه. اگه جزو خوانندگان این وبلاگ هستید باید از شما عذر خواهی کنم بابت تاخیر در نوشتن. میدونید این روزها واقعا مشغول هستم. تمام وقتم به امورات بچه هام میگذره. همسرجان هم که صبح میره شرکت و ساعت ۵ عصر میاد و واقعا ازش انتظار کمک ندارم، گر چه که در عین خستگی باز هم یک وقتی رو به بچه ها اختصاص میده. خلاصه که...
-
دبستان
1396/07/04 11:07
و به همین زودی دخترم وارد کلاس چهارم دبستان شد. انگار همین تابستون بود دنیا اومد. خدایا شکرت.
-
خسارت
1396/06/06 11:47
واسه فیلمبرداری از مراسم عروسی به یک روستا رفتیم. مجلس توی خونه برگزار میشد در هوای گرم تابستون. به اصرار برادر داماد خیلی زود اومدیم تا واسه انجام مراسمشون دیر نشه.به همراه عروس و داماد وارد خونه شدیم، چون مهمونها نیامده بودند و فقط ۵ یا ۶ نفر خانم تو خونه نشسته بودند، داماد گفت من فعلا میرم بیرون بعد که مهمون بیشتری...
-
چه خوشگل شدی امشب
1396/06/04 11:06
عروس خانم از من میپرسه که آرایشم خوب شده و من میگم آره، خیلی خوبه. بعد عروس خانم این سوال رو از چند نفر دیگه هم میپرسه و اونها هم جواب میدن، آره خیلی خوشگل شدی. عروس خانم هم هر بار با شنیدن این جواب کلی خوشحال و ذوق زده میشه. ولی یک سوالی تو ذهن منه که همش تکرار میشه. یعنی عروس قبل آرایش خوشگل نبوده حالا بعد از آرایش...
-
آقا،خانم
1396/05/23 14:29
رفته بودم یکی از مرکز خریدهای معروف مشهد. واسه پرسیدن قیمت یک جنسی وارد مغازه شدم. از دیدن صاحب مغازه کمی جا خوردم، یک آقای چهارشونه با هیکلی نسبتا درشت موهای بلند فرش روی شونه هاش ریخته بود ومژه هاش رو حسابی ریمل زده بود و رژ لب هم داشت. به علاوه اینکه لایه ضخیمی از کرم پودر و پنکیک به صورتش زده بود.وقتی هم که قیمت...
-
شوخی
1396/05/15 20:19
عروس و داماد اومده بودند آتلیه. مشغول عکاسی بودم ، داماد مرتبط در حال شوخی کردن با عروس بود ولی عروس کمی استرس داشت و تلاش آقا داماد در جهت خندوندن عروس خانم بی فایده بود. این شوخیها تا اونجا ادامه پیدا کرد که کلا آقا داماد هر حرفی میزد همراه با چشمک زدن و شکلک در آوردن بود، دیگه من هم نمیفهمیدم کی شوخی میکنه و کی...
-
همکار عصبی
1396/04/17 08:34
یک مدتی بود که خانمی به عنوان همکار جدید همراه من بود و موقع عکاسی و فیلمبرداری کنار من می ایستاد تا کار رو یاد بگیره. این خانم مشکلات روحی داشت که میگفت به خاطر مرگ پدرش در پانزده سال قبل و بعد ازاون مرگ برادرش در ده سال قبل ایجاد شده، اینقدر که زندگی مشترکش رو هم تحت تاثیر قرار داده. تا فرصتی ایجاد میشد این خانم...
-
خودروی جدید
1396/04/17 08:00
دو ماهی بود که همسرم به فکر تعویض ماشینش افتاده بود. وامش هم درست شده بود و بالاخره آخرهای ماه رمضون ماشینش رو فروخت و ماشین جدیدی خرید. و حالا ۲۰۶SD تبدیل به الانترا شده. خوب خرج سنگینی بود ولی چون همسرجان خیلی دوست داشت انجام شد.
-
چهل روز
1396/04/17 07:50
مدتیه که ننوشتم اون هم به خاطر خرابی پرشینبلاگ، الان هم که پست جدید رو ثبت نمیکنه. پس فعلا اینجام. اصلا نفهمیدم ماه رمضان امسال چطوری گذشت . اولش که با فوت مادربزرگ همسرم که خاله پدرم هم میشه شروع شد. پیرزنه نازنین که ۹۶ سال عمر کرد و بیماریش یکماهی طول کشید ولی از کار افتدگیش فقط سه روز بود. خدا رحمت کنه همه رفتگان...
-
سلام
1396/04/12 12:30
سلام دوستان. اینجا قراره جایی باشه که من راحتتر بنویسم. آدرس وبلاگ خاطرات پشت دوربین رو آشناهام دارند و نمیشه راحت نوشت. از این به بعد اینجام تا پرشینبلاگ چه شود.