شما باشید....

   در سه سال گذشته متاسفانه پدر و مادر خودم و همسرم مبتلا به انواع بیماریها شدن، پدرم که سکته مغزی کرده، مامانم هم دیسک کمر گرفته، پدر همسرم که سالهاست مشکل کبد چرب داره و مادر همسرم هم بیشتر از سه ساله که فشارخون ، قند خون، چربی خون  و  گرفتگی عروق قلب داره و از سال گذشته هم آرتروز زانو گرفته که البته با توجه به چاقی مفرط ایشون مشکل خیلی بدتر شده.

همشون وقتی متوجه بیماریهاشون شدن سعی کردن علاوه بر مصرف درست داروها در مورد خوردنی‌ها هم مراعات داشته باشند و خیلی خوب نتیجه گرفتن. ولی بعد از مدتی فقط داروها رو میخورن اون هم دارویی که خودشون بر اساس تجربه فهمیدن بهتره!  مراعات غذایی هم که اصلا ندارن. 

 به پدرم میگم شما باید مراعات کنید، گوشت قرمز و چربی و نمک برای شما سمه، پدرم میگه نه من باید خودم رو تقویت کنم. به مامانم میگم  بار سنگین برندارید، غذای چرب نخورید، مراعات کنید تا اضافه وزنتون از بین بره و شکمتون کوچیکه بشه اینجوری فشار روی کمر کمتر میشه، مامانم میگه دختر جان مگه من چی میخورم!

   پدر همسرم میگه دلم درد میکنه، به ایشون میگم کسی که مشکل کبد چرب داره که آبگوشت چرب و پر از دنبه نمیخوره، پدر همسرم میگه اگه آبگوشت چرب نباشه که به درد نمیخوره. مادر همسرم همیشه از بیماریهاش شکایت داره، میگم شما مراعات نمیکنید واستون خوب نیست، ایشون جواب میده حالا که همه مریضی ها رو دارم دیگه چرا مراعات کنم!!؟

مشکل من اونجاست که وقتی شروع به گله و شکایت می‌کنند و میگن  ما رو ببریددکتر( با اونکه همشون حداقل ده بار پیش فوق تخصص رفتن)،دیگه توجهی به حرفهاشون ندارم و در حقیقت یک گوشم دره و یکی دروازه. بس که لجبازی میکنن و حرف و کار خودشون رو انجام میدن.

  شما باشید چه میکنید، می‌دونم که در جامعه ما افرادی از این دست فراوونن.