تعارف

  اینکه بعضیها نوشیدندیهای خاصی میخورند ، چیزیه که به هر حال در جامعه ما اتفاق میفته. حالا این عده معمولا موقع جشنهاشون و به خصوص مجلس عقد و عروسی هم لبی تر میکنند. فقط مشکل اونجاست که اینقدر میخورند که دیگه متوجه کارها و حرفهاشون نمیشن

  مراسم عقدی بود و آخر شب بعد از اتمام مراسم از پدر عروس خداحافظی میکردم که ایشون در حالیکه کله مبارکش واقعا داغ شده بود شروع کرد تعارف زدن که بفرمایید نوشیدنی میل کنید الان از صندوق عقب ماشین براتون میارم. مادر عروس کنار من بود و در حالیکه دندوناش رو محکم به هم فشار میداد با عصبانیت به شوهرش گفت باز زیادی خوردی  نمیفهمی چی میگی، برو تو ماشین بشین تا همه نفهمیدن. ولی حرفها و وراجی های پدر عروس تمومی نداشت، همینطور یکبند آسمون و ریسمون میبافت و حرفهای بی ربط میزد. مادر عروس دستش رو گرفت و بردش سمت ماشین. در سمت راننده رو باز کرد و شوهرش سوار ماشین شد.

 اون آقا با اون حالش رانندگی هم میکرد

کرمانشاه

   سه سال پیش رفتیم مسافرت، به استان زیبای کرمانشاه. من و همسرم به شدت علاقمند دیدن آثار تاریخی و باستانی هستیم و کاملا واضحه که استان کرمانشاه چه تعداد آثار باستانی داره و کلی مسافر و توریست به این استان مسافرت میکنند. البته تعدادی از زائران کربلا هم از این استان عبور میکنند.

  هر چقدر از مهمان نوازی و صمیمیت مردم کرمانشاه بگم کم گفتم.  اکثرشون از ما میپرسیدن که از کجا اومدیم و وقتی میگفتیم مشهد، کلی ذوق زده میشدن و بابت کالاو خدماتشون پولی نمیگرفتند و میگفتند شما مهمان ما هستید. خلاصه با کلی اصرار پول رو قبول میکردن.  اخلاقشون طوری بود که اصلا احساس غریبه بودن نداشتیم.

  امیدوارم کمکها تا بازسازی کامل مناطق زلزله زده ادامه پیدا کنه. 

این روزهام

 سلام به همه. اگه جزو خوانندگان این وبلاگ هستید باید از شما عذر خواهی کنم بابت تاخیر در نوشتن. میدونید این روزها واقعا مشغول هستم. تمام وقتم به امورات بچه هام میگذره.

 همسرجان هم که صبح میره شرکت و ساعت ۵ عصر میاد و واقعا ازش انتظار کمک ندارم، گر چه که در عین خستگی باز هم یک وقتی رو به بچه ها اختصاص میده.

 خلاصه که عیالوار شدیم، رفت.

  دیروز به مامانم میگفتم که بعضی وقتها واقعا از دست بچه ها خسته و کلافه میشم. مامانم میگه: پس من چه دل و حوصله ای داشتم با ۶ تا بچه قد و نیم قد! 

 واقعا راست میگن ها، خداییش خیلی حوصله داشتن.  خدا به ما هم صبر و حوصله بده.

دبستان

   و به همین زودی دخترم وارد کلاس چهارم دبستان شد.

  انگار همین تابستون بود دنیا اومد.

   خدایا شکرت.

خسارت

   واسه فیلمبرداری از مراسم عروسی به یک روستا رفتیم. مجلس توی خونه برگزار میشد  در هوای گرم تابستون. به اصرار برادر داماد خیلی زود اومدیم تا واسه انجام مراسمشون دیر نشه.به همراه عروس  و داماد وارد خونه شدیم، چون مهمونها نیامده بودند و فقط ۵ یا ۶ نفر خانم تو خونه نشسته بودند، داماد گفت من فعلا میرم بیرون بعد که مهمون بیشتری اومد برمیگردم. عروس هم رفت روی صندلی که جلوی اوپن آشپزخونه بود نشست. این رو هم بگم که پشت سر عروس و روی اوپن یک پخش و باند بزرگ گذاشته بودند واسه آهنگ و موزیک. 

  خیلی تشنه بودم، دنبال آب سرد بودم که متوجه شدم یک کلمن آب طرف مقابل باند یعنی طرف دیگه اوپن آشپزخونه قرارداره، دوربین فیلمبرداری رو گذاشتم روی اپن آشپزخونه. در فاصله بین باند و کلمن آب. دوربین یک متری با باند فاصله داشت و یک متر هم با کلمن آب. داخل آشپزخونه شدم و یک لیوان برداشتم شستم و از کلمن آب کردم. هنوز یک جرعه بیشتر نخورده بودم که متوجه شدم عروس بلند شده و داره باند رو به طرف وسط اپن جایی که دوربین فیلمبرداری رو گذاشتم هول میده، لیوان آب رو ول کردم و سریع دستم رو بردم به طرف دوربین، ولی عروس بدون توجه به صدای دو تا از خانمها که گفتن مواظب باش، باند رو کوبوند به دوربین و قبل از اینکه من بتونم دوربین رو بگیرم، دوربین فیلمبرداری از روی اپن افتاد پایین. رفتم سمت دوربین، باتریش شکسته بود و در قسمت نوارش جا خورده بود و نه باز میشد و نه بسته. کلی جا خوردم، حالا باید چکار میکردم، این روستا هم تا شهرمون یک ساعت فاصله داشت و تا برم یک دوربین جدید بیارم حداقل دو ساعت طول میکشید.

 عروس خانم که یک نگاه به من کرد و یک نگاه به دوربین و بیخیال رفت سر جاش نشست. به عروس گفتم معلوم هست چیکار میکنی، چرا باند رو جابجا کردی؟ گفت: اینجا صداش بهتره. گفتم: یک متر این طرف و یا اون طرف چه فرقی میکنه؟ ببین دوربین رو چیکار کردی؟ 

 بحث کردن فایده نداشت. بهترین کار این بود که برم سراغ فیلمبردار آقا، و از دوربینی که دست ایشون بود نوبتی استفاده کنیم. با صاحب آتلیه تماس گرفتم و جریان رو گفتم، کلی مواخذه شدم که چرابیشتر مواظب دوربین نبودم و حتی برای یک لحظه هم نباید از دوربین جدا میشدم. خوب با اینکه من باعث شکستن دوربین نبودم، ولی قبول کردم  که باید بیشتر مواظب بودم و کل مبلغ خسارت وارد شده به دوربین رو عهده دار شدم، که آقای صاحب آتلیه گفت: نه، من تا حالا از کسی خسارت نگرفتم و طبق عرف باید صاحب مجلس پرداخت کنه، حتی اگه صاحب مجلس نده من خودم از جیب میدم. خلاصه با هر مشکلی بود فیلمبرداری رو  با همکاری آقای فیلمبردار انجام دادیم.

 آخر شب دیدم برادر بزرگ داماد که همه کاره مجلس هم بود و اومد شروع کرد به گلایه که چرا شما مواظب دوربین نبودید، بعد مادر داماد اومد و همین گلایه رو کرد و توضیحات من مبنی بر اینکه عروس هم چند درصدی مقصر هست بیفایده بود.توجیه جاری بزرگ عروس از همه خنده دار تر بود. به من میگه: نگاه به هیکل عروس نکنید، ۱۷ سال بیشتر نداره، عقلی نداره که، شما باید مواظب وسایل کارتون میبودید. اعصابم کلی به هم ریخته بود، دیگه این همه مواخذه و گلایه هم کاسه صبرم و لبریز کرد و گفتم: چطور عروس اینقدر عقلش رسیده شوهر کنه، خوب حواسش رو هم جمع میکرد ببینه چکار میکنه. برادر داماد گفت: ما خسارت دوربین رو میدیم، من مردی هستم که پای حرفم هستم. کلا اون مجلس خیلی پر خسارت بود، یک پروژکتور و سه پایه دوربین هم به وسیله مهمونها شکست.

  بالاخره اون مجلس تموم شد وخسارت دوربین رو هم صاحب آتلیه از حساب من کم کرد و گفت هر وقت اون برادر داماد خسارت رو داد من هم میدم به شما.

 خوشحالم که منت هیچکدوم رو سرم نیست. و اگه شما پشت گوشتون رو دیدید اون مرده هم اومد خسارت داد.